اشعار...
|
|
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست ناراضی ام اما گله ای از تو ندارم در سینه ام آویخته دستی قفسی را تا حبس نفس های خودم را بشمارم از غربت ام اینقدر بگویم که پس از تو حتی ننشستهست غباری به مزارم ای کشتی جان حوصله کن میرسد آنروز روزی که تو را نیز به دریا بسپارم نفرینِ گل سرخ بر این شرم که نگذاشت یکبار به پیراهن تو بوسه بکارم ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار تا دست خداحافظی اش را بفشارم . . بی تو به پوچی می رسم راهی به قلبت باز کن پیوند های کهنه را بشکن ز نو آغاز کن دارم صدایت می زنم ، در انتظار پاسخم اینقدر سرد و خشک نه ! گاهی برایم ناز کن من قانعم بی معجزه اما نه این انصاف نیست شک میکنم در بودنت حالا بیا اعجاز کن بیزارم از دلمردگی ، از این نُت افسردگی آهنگی از شور خودت در پرده های ساز کن چیزی بگو اینجا کسی غیر از من و حس تو نیست یکبار گفتی عاشقی ، این عشق را ابراز کن هم خنده هم آهم تویی ، چاهم ولی ماهم تویی یا پل بزن تا آسمان یا تا دلم پرواز کن
نظرات شما عزیزان:
|
پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,اشعار,,,, |
|
|
|